به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

حرف آخـــــر

 

 

بی وفا..
رفتی...خدانگهدار...
اما حرفایی مونده رو دلم...
که اگه نگم...بدجور آتیشم میزنه...
عمری تحملم کردی و لااقل...یه چند جمله ای هم بمون و ترکم نکن...
.................................
.......................
..............
نه میخوام از دلیل رفتنت بدونم...
نه میخوام از مسیر رفتنت با خبــــــر شم...
میری و از تو فقط خاطراتی می مونه...
که وقتی نیستی و قلبم التماس بودنتو میکنه...
بیفته به دامن احساسمو منو به آتیش بکشه...
میری و از تو فقط...احساسی می مونه...
که چند نفسی بیشتر از مرگ دور نیست...
میری و از تو فقط...زخمی رو قلب پاکم به جا می مونه...
تا هیچوقت از یاد نبرم، حرمت عشقی که از تو، به یادگار بود...
میری...برو اما از یاد نبر وقتی رفتی...
چه کسی پشت پنجره...خیس اشک...برات دست تکون میداد...
از یاد نبر تک تک دوستت دارم هارو...
از یاد نبر تک تک عشق بازی هارو...
از یاد نبر اولین باری که دستاتو گرفتم و...
از یاد نبر...اولین قطره ی اشکی که به راهت ریختم...
من وابسته به احساس سرد تو و تو بی وفا به احساس پاک من...
برو اما قبل از سفر...
یادت میاد میگفتی هیچوقت مزاحم نیستم...؟
میبینی...؟
میبینی حالا چقدر مزاحمتم...؟
حالا اونکه از همه مزاحم تره...
اونکه مزاحم لبخند تو و عشق تازه ته...
اونکه مزاحم آرامش قلب پاکته...
میبینی حالا اون مزاحم...خود منم...؟
هنوزم بهم میگی مزاحم نیستم...؟
وقتی رفتی...شاید گه گداری هوس کنم سراغتو بگیرم...
اما قلبم میگه مزاحمت میشم...
بگو احساسم دروغه...بگو هنوز سر حرفت هستی...
بگو هیچ وقت مزاحمت نیستم...درسته...؟
بگو حتی کنار اون نامردی که دستاتو از دستم ربود...
باز حاضری قسم بخوری هیچوقت مزاحمت نیستم...
بگو و بذار باور کنم هنوز عشق... تو این خونه زنده س...
بگو و بذار باور کنم هنوز وفا، تو قلب مهربونت پابرجاس...
بگو و بذار به همه ثابت کنم عشق من...بی وفا نیست...
هیچوقت بی وفا نیست...
بگو و بذار جرعت کنم داد بزنم...عشق من...هنوز عشق منه...
بگو و  بذار باور کنم...بگو و بذار باورم بشه...
بگو...باز بهم بگو...
یادت میاد قول دادی هیچوقت بد نشی...؟
یادت میاد گفتم روزی رو میبینم که تنهام بذاری و تو قول دادی...
قول دادی هیچوقت بد نشی...؟
یادت میاد چقدر خوشحال بودم، که عزیزترین من...
هیچوقت تنهام نمیذاره...؟
یادت میاد...عشقو میون چشمام...وقتی کنارت نفس میکشیدم...؟
توبه من قول دادی...
اما حالا داری میری...داری میزنی زیر قولت...
بگو دروغه...
بگو میری و برمیگردی...
میدونم همیشه خوبی اما خودت بگو...واسه بار دوم بهم بگو...
بگو که هیچوقت بد نمیشی...بگو که همیشه مهربونی...
بگو که برمیگردی و دوباره...دستامو میگیری و دوباره میگی دوسم داری و دوباره...
عشقو تو این خونه زنده میکنی...
بگو عشق من...بگو گلکم...
بگو همه ش خیاله و تو برمیگردی...
دیر یا زود...برمیگردی و اشکو از چشمای خیسم...
با دستای مهربون خودت پاک میکنی...
بگو که دوباره میشه تو چشمات نگاه کنم...
میون چشمای عاشقت عکس خودمو ببینم و خیالم راحت بشه...
که دیگه هیشکی تو زندگیم...مثه سایه...موازیه من کنار تونیست...
عشق مهربون من...بیا و بذار به همه ثابت کنیم...
عشق ما...هیچوقت تموم نمیشه...
بیا و نذار...هرکی از این خونه گذشت...
از عشق تو...زخم زبونم بزنه...
بیا و لااقل خودت...با زبون مهربون خودت زخم زبونم بزن...
بیا و بمون و بسوزونم ولی نذار تنها بسوزم...
بیا و خودت...با دست خودت آتیشم بزن اما نه با عشق دیگری...
بیا و خودت تپش های عشقمونو احیا کن و یا اصلا...
بیا و خودت رگ زندگیو از این عشق ببر...
فقط بیا و بذار یه بار...فقط یه بار...واسه یه ثانیه...
دوباره حس کنم...مال منی...
مال خوده خودمو نه هیچکس دیگه...
عزیزترینم...میری...خدا به همرات...
اما یادت میاد وقتی کنارم بودی...
وقتی مال من بودیو شب تا صبح قلبم نمیترسید...
که حالا دستات تو دست کیه...که حالا سرت رو شونه ی کیه...
گفتی دوســــــم داری...؟
یادت میاد اون شبی که یواشکی...
در گوشم...خجالت میکشیدی و با خجالت...
گفتی دوسم داری...؟
یادت میاد اون شبی که دنیامو وابسته ی نگاهت کردی...؟
دروغ چرا گلم...حقیقتش گاهی دلم نگرانه...
نگرانم که مبادا به اون سایه ی تاریک منم...بگی دوسش داری...
که مبادا با اونم همونقد که با من مهربون بودی مهربون باشی...
نگرانم...چون حسودیم میشه...
حسودیم میشه اگه کسی پیدا شه که از بودن کنار تو...
اندازه ی من آرامش بگیره...
حسودیم میشه اگه با کسی مثل من خوب باشی...
اگه به کسی مثل من، بگی دوسش داری...
خب دلم میخواد تو و تک تک دار و ندارت...تک تک نفسات...تک تک اشکات...تک تک تپش های قلب مهربونت....
فقط و فقط مال خودم باشین...
دوست ندارم ببینم کسی پیدا شده...که میخواد با من سر داشتن تو...شریک باشه...
من تورو فقط واسه خوده خودم میخوام...اگه میری برو اما...
به حرمت اون روزا...قد من با کسی مهربون نباش...
حتی قد من عذابشون نده...دلم میخواد...خوب و بد...هرچی که هستی...
فقط مال خوده خودم باشی...
دوست ندارم کسی پیدا شه...که قد من دوسش داشته باشی...
آخه دوست دارم همه عالم بدونن...
که هیچکسو قد من دوست نداری...خودت گفته بودی...
مگه نه...؟
حالا بگو که دروغ نیست...
بهم میگن دروغه...حالا بگو که دروغ نیست...بذار همه باور کنن...
بگو و بذار امشب که میری...
وقتی سر رو بالش میذارم...اشکام رو گونه هام نلرزه که اون مهربون حالا کجاست...
بذار با خودم فریاد بزنم...که اون عشق پاک...
هرجاهم که بره...مال خوده خوده خوده خودمه...
بگو و اینو بهم ثابت کن...بگو...
بگو و من از شر این دلهره...از شر این کابوس تلخ راحت کن...
بگو و بذار با هر تپش همین قلب زخمی...
عشقو تو چشمات احساس کنم...
بگو...فقط بگو و بذار باورکنم...
فقط بهم بگو...
راستی...
همیشه سنگ صبورت بودم...
همیشه کوه دردات بودمو همیشه شریک غصه هات...
غصه های خودمو پنهون میکردم، تا تموم غصه هاتو به دلم بسپری...
تا مبادا عزیزترینم...
یه ذره...فقط یه سر سوزن از کسی دلگیر باشه...
اما یادت میاد وقتی پر از درد بودم...
وقتی انقدر خسته بودم...که میشد غصه رو...رو گونه های خیسم حس کنی...
میخواستی بیامو باهات درددل کنم...؟
اما خب هیچوقت راضی نشدم...
حالا که داری میری...
لااقل یه کم صبر کن...بذار واسه یه بار...
فقط یه بار...
دردای این دل شکسته رو به عشقم بگم...
بذار بدونی اگه میشکستمو لبخند میزدم....بخاطر تو بود...
بذار بدونی اگه غرورمو شکستی و سکوت کردم...بخاطر تو بود...
بذار بدونی هرچی عذابم دادی و عاشقت بودم...بخاطر تو بود...
پس بذار بگم اگه زیر غرورت له شدم و باز هم موندم...
چون دلم طاقت رفتن نیاورد...میمرد...
اگه زیر رگبار اشکات موندمو تحمل کردم...
چون دلم تحمل دیدن اشکاتو نداشت...
بذار بگم اگه تو گفتی دوسم نداری و عاشقت موندم...
چون دلم طاقت دوریتو نداشت...
عشق من...
اگه میری و باز خیس اشک...به رفتنت میخندم...
چون نمیخوام بدونی بعده تو...قراره چی به سرم بیاد...
چون نمیخوام ببینی بعده تو...اون عاشق دیوونه...چطوری کم میاره...
چون نمیخوام حس کنی...اونکه تکیه گاه لحظه هات بود...
حالا جلوی غصه ها...کمر خم کرده...
عشق من یادت نره...
اگه این همه وقت کنارم بودی و با قلب پاک ت...
درددل نکردم...
اگه کنارم بودی و یه بارم تو غصه هام شریکت نکردم...
چون نخواستم عزیزترینم...
حتی یه بار...واسه یه لحظه...
بخاطر من غمگین باشه...
چون نخواستم اونکه از نفس برام لازم تره...
ببینه عاشقش کمر خم کرده...
چون نخواستم بدونی...تموم دردای من..
بخاطر توئه...
حالا داری میری...
میری و میدونم دیگه برنمیگردی...
میدونم اما باز چشم به راحت می مونم...
شاید هوای اون روزارو کنی اما...قبل از رفتن...
 بگو هنوزم حرف، حرف منه...
هنوز حاضری بگی هرچی که من گفتم...؟
هنوز حاضری به هرچی که گفتم گوش کنی...؟
وقتی منو دلخور میدیدی...میگفتی هرچی من بگم...
حالا بگو هنوز حاضری به من حق انتخاب بدی...؟
هنوز حاضری منو تو لحظه هات شریک کنی...؟
هنوز منو [مرد خودت] قبول داری...؟
اگه هنوزم حرف...حرفه منه...
پس گلم...بمون...بمون و فقط چند ساعت دیگه رو با من سر کن...
آخه میدونی...دلم طاقت دوریتو نداری...
اگه بری زود میمیرم...
بمون و اگه حرف حرفه منه...
بازم تحملم کن...
یا اگر انقدر بد بودم که نمیشه دیگه تحملم کنی...
حداقل هرجا که میری...
فراموشــــــم نکن...
نمیتونی میدونم...درسته گاهی...میگی فراموشت میکنم اما...
نمیتونی...
آخه تو عشق منی...خب حتما توام یه ذره دوسم داری...
لااقل به عنوان یه آدم...یه آدم معمولی و بی احساس...قد یه رهگذر ساده که برام ارزش قائل هستی...
درسته...؟
نگــــــو نه...
بگو حقیقته...بگو دوسم داری...بگو...
بمون و اگه حرف هنوزم حرف منه...چند ساعتی تحملم کن...
بذاراین ثانیه های آخر...اشک گوشه ی چشمام نمونه و قلبمو خاموش کنم...
بذار...تو کنارم باشی و با دستای خودت...
خون از رگای بی جونم بگیری...تو کنارم باشی و با دستای خودت...
با دستای مهربون خودت...قلبمو خاموش کنی...
تو کنارم باشی و خودت...
فقط خودت...همصدای آخرین نفسم باشی...
واسه حرفای آخر...
عزیزترینم...
میگفتی از خدا خواستی...
فقط یه بار دیگه منو ببینی و صدامو بشنوی...
گفتی از خدا اینو خواستی و دوباره مارو بهم رسوند اما انگار...
دیگه از این باهم بودن سیر شدی...
باشه عزیزم...باشه مهربون من...باشه گلکم...
حالا دیگه مثل قدیم...برات ارزش ندارم... میدونم...
حالا که دیگه دوسم نداری و دیگه برات مهم نیستم...
برو...
برو اما یادت نره...یکی تو این خونه بود...
که یه روز...
دستاتو میگرفت و سر رو شونه هاش آروم میشدی...
یکی که عاشقونه عاشقت بود...
عاشقونه عاشقت کرد...
و عاشقونه عاشق مرد...
یکی که حتی تا لحظه ی آخر...
چشم از راهت برنداشت...
یکی که پشت غرورش پنهون بود و اما...
عاشقونه انتظار برگشتتو میکشید...
ای کاش معنای این جمله های منتظرو بفهمی...
ای کاش...
.............................
...................
حالا برو...
حرفی برای گفتن نیست...
گونه هات خیس اشکه و عزیزترین من...
گریه نکن...
این جدایی...شروع لحظه های تازه ای برای لبخند تو و پایانی تلخ...برای لبخند منه...
چه قشنگه حتی وقتی که میری...
باز...از مرگ لبخند من...لبخند روی لبات متولد میشه...
و چه قشنگه عشق ما...
وقتی انقدر عاشقونه...
منو میون انتظار...خاموش میکنه...
برو...برو تا بیشتر درگیر این لحظه ها نشم...
برو و وقتی سر رو شونه ی عشق جدیدت میذاری...
یادت بیار...که یه روز...
سر رو شونه ی من...
 عاشقونه گفتی...
...
...........................................
.............................
..................
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و سفر آسون نبود...
نه برای من و نه برای خاطراتم...
با این همه با هر قدم...
رد پاهامو پاک کردم تا فردا...
هیچکس ندونه...
اونکه پشت پنجره...از عشق...
یخ زد و رفت...
چه کســــــــی بود...
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگـــر سراغمو گرفت...
           بگین نشـــــونه ای نذاشت...
...
بگین از اینجا رفته و...
          چاره ی دیگه ای نداشت...
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستای گلم...
سورپرایز ایندفعه ی من...
تک تک حرفای ناگفته ای بود...
که تک تک جمله هاش...
خیس از تک تک اشکایی بود که ذره ذره ی احساسمو احیا میکرد...
ادامه ی مطلب...
با داستان نوشتن این پست و...
با ترانه ای مرتبط...از سلطان احساس...
دوستتو دارم...
به عشق تک تک دل شکسته ها...
به خدای تک ضربهای لحظه هام میسپارمتون...
با آرزوی خوشبختی...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.